قسمت اول روزنگار نوروز 90

سر گلم سال ۹۰ هم از راه رسید و در اولین پست آرزو میکنم بتونم خاطرات قشنگ و شیرینی رو توی این سال برات ثبت کنم.

روزهای اخر اسفند ۸۹ توی مهد کودک براتون از سفره هفت گفته بودند و همینطور یه کاردستی خوشگل از خرگوش که نماد سال ۹۰ هست و سفره هفت سین بهتون داده بودند و مرتب برامون هفت سین رو می گفتی و خلاصه اینکه امسال چیدن سفره هفت سین برات معنی دیگه ایی داشت.

یکشنبه رو با اینکه رفته بودیم روستا برای عروسی نوه خاله ام اما شب برای تحویل سال خودمون رو رسوندیم خونه و سفره رو چیدیم و منتظر تحویل سال شدیم . اولش می خواستی بخوابی اما وقتی میدی همه بیداریم  به خوابت غلبه کردی و تا نیم ساعت بعد از  لحظه تحویل سال بیدار موندی و شیطونی میکردی و همش شمعها رو خاموش میکردی . و اما مثل همیشه اجازه ندادی یه عکس خوب ازت بگیریم .

به محض اینکه سال تحویل شد و همه به هم تبریک میگفتیم شاکی شدی و بغض کردی که چرا اول به من تبریک نگفتید.

روز اول عید هم یکی از دوستان خوب و قدیمی ام بعد از ۴ سال اومده بود شهرمون پیشمون بودند و شما با پسر کوچولوی دوسال و نیم شون "پرهام" سرگرم بازی شدید.شب هم رفتیم بوستان و کمی سرسره بادی سوار شدی و از هوای خنک اونجا استفاده بردیم

روز دوم عید هم  مهمون داشتیم امیر کوچولو و مامانش(همسایه های قدیمی مون) پیشمون بودند اما مثل همیشه اصلا امیر رو تحویل نمی گرفتی. امیر سه سالشه و پسر آرومیه و هر وقت میاد خونمون فقط با دوچرخه شما بازی میکنه اما تو اصلا باهاش بازی نمی کنی طفلکی واسه خودش بازی میکنه و شما هم واسه خودت.شب هم همراه امیر و مامانش باز هم رفتیم بوستان و سرسره بادی...

روز سوم فقط به بازی و تماشای تلویزیون گذشت.

روز چهارم عید رفتیم پیکنیک بیرون شهر و  ۷ شب برگشتیم.

كارتون هات رو نگاه ميكني و از من و بابا مي خواي تمام صحنه ها رو تفسير كنيم و چند بار مي پرسي مامان چي گفت؟ اينجا چي شد؟ چرا رفت؟ چرا مرد؟ چرا گريه ميكنه و اين سوالات يكبار n بار پرسيده ميشه و خدا نكنه روي repeat گير كني ديگه بايد جوابهاي تكراري به سوالات تكراري بديم

شرح بقيه روزها باشه براي پست بعدي